نه به دل شوری و شوقی٬ نه به سر مانده هوایی تو هم ای مرگ مگر مرده ای ای داد، کجایی؟
هر چه خواهم که سر خویش کنم گرم به کاری گل به چشمم٬ گل آتش شود و باده٬ بلایی
هیچ کس نیست در این دشت مگر کوه که آن هم انعکاس غم ما هست گرش هست صدایی
باده و مطرب و گل نیک بود٬ لیک عزیزان ! بهرهجران که شنیده است به جزمرگ٬ دوایی؟
ما که رفتیم به دریای غم و باده٬ ولی نیست این همه جور٬ سزای دل پر خون ز وفایی
جمله چون است و چرا٬ هر ورق از دفتر هستی باز گویند که ما را نرسد چون و چرایی
بندگی گر چه نکرده ست عمادت ٬ تو خدا باش که ستم نیست به ناکام٬ خوش از کامروایی
:: بازدید از این مطلب : 905
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7